«حسینعلی مردانشاهی» متولد تربت جام است؛ سرزمینی که نامش با نوای دوتار عجین شده، او چهل و دو سال دارد و چند سالی است که مدیریت مرکز استعدادهای درخشان را برعهده گرفته است. علاوه بر این، او سرپرست یک گروه موسیقی نیز هست؛ گروهی که سالهاست با نوازندگان و خوانندگان جوانش، به دنبال هوای تازه در این هنر کهنسال میگردد.
چهار عنوان متوالی اولِ گروهی در جشنواره «ضامن آهو»، گروه برگزیده جشنواره «حافظان اصالت»، گروه ویژه و برگزیده جشنواره «نغمه عشق» به پاس حضور مستمر و نیز مقامهای متعدد فردی در بخش تکخوان برگزیده، تکنواز برگزیده و تنظیمکننده برگزیده در جشنوارههای مختلف موسیقی نواحی، بخشی از موفقیتهای این گروه است. پس از سالها فعالیت، حالا نام گروه «فردای جام» یادآور نوآوری در موسیقی محلی است.
گفتوگوی من با حسینعلی مردانشاهی، سرپرست این گروه، یک ظهر گرم تابستانی انجام شد؛ وقتی که او و گروهش پس از یک مجموعه اجرا در استانبول، به کشور بازگشته بودند.
سال ۸۱ من معلم بودم؛ معلم عربی. آن سالها، بیشتر برای دل خود گاهی دوتار میزدم. عدهای از دوستان آموزش و پرورش که میدانستند من هم دستی به دوتار دارم، از من خواستند که تیمی از دانشآموزانی که میتوانند دوتار بزنند، برای مسابقات آماده کنم. من مدرسه به مدرسه گشتم و چندتایی دانشآموز که پنجهای هم میزدند، پیدا کردم. در همه مدارس آن سال فقط پنج، شش نفر بودند که دوتار میزدند. من با همانها و در قالب انجمن موسیقی کانون هنر و اندیشه گروهی را تشکیل دادم. آن سال، آن گروه کارش در مسابقات دانشآموزی گل کرد. ما اول استان شدیم و بعد از آن در مسابقات کشوری هم مقام اول را کسب کردیم. سه، چهار سالی این گروه با همان ترکیب، در همه جشنوارهها و مسابقات رتبه آورد.
این موفقیتها ادامه یافت تا آنکه دانشآموزان گروه، دوره دانشآموزیشان به پایان رسید. من همان ایام با اعضای گروه جلسه گذاشتم و گفتم شما دیگر دانشآموز نیستید و طبیعتا نمیتوانید در مسابقات دانشآموزی شرکت کنید. حالا چکار کنیم؟ میخواهید فعالیت گروه را ادامه بدهیم یا نه؟ میخواستم بعد از چند سال کار کردن، تشنگیشان را بسنجم. بدون استثنا همهشان گفتند نه حتما ادامه بدهیم.
من آن موقع خودم عضو گروه «شیدای جام» بودم به سرپرستی استاد ارجمند «غلامحسین غفاری». گروه «شیدای جام» اولین گروهی بود که به راهنمایی استاد غفاری، گروهنوازی را در تربت جام آغاز کرد. گروهنوازی را اصلا استاد غفاری از سال ۶۷ در موسیقی تربت جام آغاز کرد. من هم عضو آن گروه بودم و از بودن در کنار استاد لذت میبردم و استفاده میکردم اما راستش ایدههایی در ذهنم بود که حس میکردم نیاز به فضای نوتری دارد. دلم میخواست در قطعات تغییراتی بدهم و تنظیمشان را عوض کنم. در عین حال احساس کردم این ایدهها را با نوجوانان بهتر میتوانم اجرایی کنم، چون آنها هنوز ذهنشان با ساختار فعالیتهای موسیقایی شکل نگرفته است. برای همین هم مصمم شدم که کار را با گروه نوجوان ادامه دهم.
اسم گروه را هم «فردای جام» گذاشتیم تا معرف پویایی گروه باشد و بگوید که تلاش این گروه آن است که علاوه بر نمایش دیروز موسیقی محلی، حرفهایی هم برای حال و فردای این موسیقی داشته باشد.
گذشته موسیقی ما فاخر است، حالِ موسیقی ما هم فوقالعاده است؛ خب چه طرحی برای آینده داریم؟ ما میخواستیم خودمان را در این گروه ملزم کنیم که در اندیشه فردای موسیقی محلی باشیم. برای همین هم اسم «فردای جام» را انتخاب کردیم. گروه «فردای جام» حالا شانزده سال سابقه دارد. بچههای گروه که شاگردان من بودند، حالا دوستانم هستند و هر کدامشان صاحب تجربههای فراوانی در موسیقی شدهاند.
من همیشه از چند جهت به موسیقی مقامی نگاه کردهام. از یک طرف، سالها شاگرد استادان بزرگ بودهام و با آنها زیستهام و سعی کردهام جهان ذهنی آنها را درک کنم. سعی کردهام بفهمم یک استاد بزرگ، چطور به جهان موسیقیاش نگاه میکند. از طرف دیگر خودم هم نوازنده دوتارم و به اندازه بضاعت هنریام، موسیقی را میشناسم و صاحب تجربه و صاحب نگاه هستم. اما علاوه بر هر دوی این وجوه، همیشه کوشیدهام تا بتوانم خود را به جای شنوندگان و مخاطبان موسیقی مقامی بگذارم و از نگاه آنها به این پدیده هنری نگاه کنم.
من و شما عاشق موسیقی مقامی هستیم و ساعتها میتوانیم با لذت درباره آن حرف بزنیم و اجراهای استادان را بشنویم اما مخاطب عام چطور؟ نباید توقع داشته باشیم او هم مثل ما، این همه حوصله داشته باشد. این نگاه از سمت مخاطب عام به موسیقی مقامی همیشه به من تلنگر میزد. در اجراهایی که خودم داشتم یا اجراهایی که شنونده و بیننده آن بودم، خسته شدن از تکرارها را در مخاطب عام میدیدم. مثلا اجرای دو جمله از مقام «الله مدد» هشت دقیقه طول میکشد؛ خب گوش نسل جدید، این تکرارها را نمیپسندد. تکرارها، برای خواص موسیقی ممکن است خسته کننده نباشد اما برای مخاطب عام که نگاهش لذت بردن از موسیقی است، حتما خستهکننده است. من و شما که علاقهمندیم اگر دو ساعت هم «چاربیتی» بشنویم، خسته نمیشویم اما مخاطب عام بعد از دو بیت، منتظر است تا ملودی تازهای بشنود. من همیشه دنبال راهی بودم تا ضمن حفظ آن اصالت کهن و آن داشتههای اصیل ارزشمند، آوردهای هم برای مخاطب امروز داشته باشیم. برای همین هم اولین کاری که انجام دادم تغییر تنظیمها بود. مثلا اگر سه مقام پنجههایشان مثل هم بود، این سه مقام را با هم تلفیق کردم. یا در هنگام اجرا، تم اولیه یک مقام را میگرفتم اما جملاتی به آن اضافه میکردم. این تنظیمهای جدید باعث شد تا توجهها به این سو جلب شود که این گروه دارد قطعاتی اجرا میکند که تکرار کمتری دارد.
ما در گروه «فردای جام» کارمان را هدفگذاری کردیم. در آلبوم اولمان، گروه همان مقامهای کهن را با تنظیمات جدید اجرا کرده است. میخواستیم این پیام را به مخاطب بدهیم که بنا داریم بازتعریفی از آن اصالت کهن داشته باشیم.
من نظرم این است که در تکنوازی دوتار، باید همان روایت اصیل مقامها را اجرا کنیم و بارها با دوستانی که نگرش دیگری دارند گفتوگو کردهام. در بخش تکنوازی و تکخوانی من کاملا طرفدار روایت اصیل مقامها هستم و بس اما گروهنوازی ذاتا یک نوآوری و اتفاقی است جدید که رویکردی جدید را هم میطلبد؛ پس میتواند روایت نویی از مقامها را با حفظ اصالتها ارایه کند. گروهنوازی علاوه بر این، استفاده عالی از تمام ظرفیتهای موسیقی منطقه هم هست.
ما بافت موسیقی را تغییر ندادیم و این کلیدیترین موضوع در کارهای ماست. همه آلبومهای ما، آلبومهایی است که کاملا در زمره موسیقی محلی جا میگیرد اما روایتهای تازهای اجرا کردهایم. از مقامی به مقام دیگر رفتهایم یا جملاتی به مقامها اضافه کردهایم البته مختصری هم ساختارشکنی کردیم. مثلا اگر در مقامی ریتم پنچ و هشت داریم، بخشی از آن را با ریتم «دوچهارم» و «شش هشتم» اجرا میکنیم. همین تغییرات باعث شد تا کار برای خودمان جذابتر شود و خب البته مخاطب هم استقبال کرد.
آلبوم اول، هنوز روزهای خوبمان بود. به هر حال تغییرات در آن آلبوم، صرفا تغییر در ریتم مقامها یا رفتن از مقامی به مقام دیگر و ارایه برخی جملات جدید در دل مقام بود. البته همان آلبوم هم گوشها را تیز کرده بود اما خیلی مخالفتی برنینگیخت. اتفاق مهمتر این بود که ما در آلبومهای بعدی، در سازبندی هم تغییراتی به وجود آوردیم.
در تربت جام و در حوزه موسیقی مقامی گاهی تعصباتی وجود دارد که به نظرم میتواند نباشد. بله؛ من هم قبول دارم که در این ناحیه فرهنگی، سلطان سازها، دوتار است. اصلا ساز خودم هم دوتار است. دوتار برای من هم مقدس است و تنها سازی است که در خلوتم حضور دارد. اما در کنار این سازِ سلطان، سرنا هم هست، دهل هم هست، دایره هم هست. علاوه بر اینها مطمئنم، سازی مثل قیچک هم حتما در این موسیقی حضور داشته. استاد مرحوم «غلامحسین سمندری» قیچک مینواخت. پس این سازها هم جایی در موسیقی منطقه داشته و جزیی از ظرفیتهای موسیقی است. ما در قدم اول، دهل را در برخی قطعات تنظیمی اضافه کردیم. در قطعات حماسی، دُهُل حس و حال بهتری میسازد. قیچک را هم میخواستیم به کارها اضافه کنیم اما چون در ابتدا دسترسی به آن نداشتیم، کمانچه را به جایش آوردیم که به نوعی جایگزین قیچک است و در اجراهای صحنهای صدادهی بهتری هم دارد. علاوه بر این، تربت جام سرزمین ساز و آواز و رقص است. درست است که دیار عرفان هم هست اما عرفان در مراتب بالا قرار دارد و ساز و آواز در متن زندگی مردم. ما در گروه «فردای جام»، رقص را هم به برخی قطعات اضافه کردیم.
رقص را با قطعات موسیقی تلفیق کردیم و خوب هم شد. آن موقع بود که سیل انتقادات از طرف تعدادی از دوستان به راه افتاد. جالب است که در همان اوج مخالفتها، عموم مخاطبان و همچنین بسیاری از استادان پیشکسوت از این اتفاقات به خوبی استقبال کردند اما تعدادی از اهالی موسیقی هم مخالفت داشتند. این را هم بگویم که اهالی موسیقی هم به چند دسته تقسیم میشوند؛ یک عده استاد خلاق صاحبنظر بیحاشیه و بیسر و صدا و حامی خلاقیت استادان و صاحبنظران موسیقی مقامی از قضا از کار ما استقبال میکردند؛ چرا؟ چون ذات موسیقی را میفهمیدند و میدانستند که این ذات حتما با خلاقیت همراه است اما در عوض برخی از منتقدان، مخالف هرگونه پویایی بوده و هستند. ما خدمت استاد مرحوم «ابراهیم شریفزاده» میرسیدیم. ایشان از سازبندی جدید بسیار استقبال میکرد. برای استاد مرحوم « نور محمد درپور» با ساختار جدید، فراوان نواختیم. استاد «ذوالفقار عسکریان» هم همین طور. شما میدانید این استادان با کسی تعارف نداشتند و اگر از چیزی خوششان نمیآمد راحت حرفشان را میگفتند. استاد «فاروق کیانی» بارها و بارها اضافه کردن رقص به قطعات موسیقی را تایید کرده و ما را تشویق میکند که حتما راهمان را ادامه دهیم و میگوید اتفاقا باید همین راه ادامه پیدا کند. خب اینها با آن فهم بالای موسیقایی که داشته و دارند، نفس حرکتهایی از این دست را تایید میکنند اما عدهای از فعالان موسیقی هم هستند که این نوآوریها را برنمیتابند. آن استادان و آن آدمهای فهیم، اتفاقا اکثریت هستند؛ اما اکثریت خاموش. درعوض عدهای که تعصب در نگرششان موج میزند، اقلیت پرسروصدایی هستند.
گروهی دیگر از اهالی موسیقی و دوستان هم هستند که نگاهی توام با نقد و همچنین حمایت دارند که من برای آنها احترام ویژهای قائلم و اتفاقا با هم دوست هستیم اما هر کدام با نگرش خاص خودمان. اما دوستان بدون تحلیل و صرفا متعصب، نگرششان برایم قابل درک نیست. بیشترین سر و صدای این گروه هم در تازهترین آلبوم بود که به ترانههای جام میپردازد.
چرا. چطور میشود در یک منطقه فرهنگی ترانه نداشته باشیم؟ موسیقی، یک بسته کامل است. امکان ندارد که مثلا همه موسیقی پرداختن به حالات عرفانی باشد. حتما در این موسیقی به عاشقی و عشقبازیهای زمینی هم پرداخته شده؛ حتما موسیقی کار هم هست. همه اینها در کنار هم، موسیقی یک ناحیه فرهنگی را شکل میدهند؛ تاکید میکنم که «یک ناحیه فرهنگی». فرهنگ، مرز جغرافیایی ندارد. موسیقی تربت جام و تایباد و باخرز، همه بخشی از موسیقی یک منطقه است و تازه همه این مناطق، ارتباطی جداییناپذیر با ناحیه فرهنگی هرات در افغانستان فعلی دارند. ترانه «بهاره دختر عمو» تم هراتی دارد. استاد شریفزاده چون با استادان موسیقی هرات مرتبط بوده، این ترانه را برای اولین بار اینجا اجرا کرده. خب، هنوز عدهای میگویند این ترانه مال موسیقی ما نیست. ترانههای «بیا بریم کوه» و نظایر آن هم به همچنین.
باور کنید فقط در این سی، چهل سال است که ما در موسیقی مقامی تربت جام از شادمانهها و ترانهها دور شدهایم. اینها جزو جداییناپذیر موسیقی مقامی شرق خراسان بودهاند. ما در آلبوم آخر به سراغشان رفتیم. جالب است که مخاطب هم بهشدت استقبال میکند. چرا؟ چون این بخشی از هویت فرهنگی اوست که فراموش شده است. به نظرم فضای پررنگ عرفانی، بعضیها را به اشتباه انداخته که موسیقی این منطقه صفر تا صد، عرفانی است. درست است که موسیقی عرفانی، بخش عمدهای از موسیقی مقامی است اما همه آن نیست. موسیقی عرفانی چون تایید و تشویق شده، ظهور و بروز بیشتری پیدا کرده است؛ گرچه بازهم باید اذعان داشت عرفان و دروننگری در فضای موسیقی این منطقه- آن هم باتوجه به شرایط خاص این دیار- پررنگترین وجه این موسیقی است اما در کنار آن مثلا موسیقی «پادایرگی» داشتهایم و داریم. عاشقانههای ناب هم داریم. بخش بزرگی از فضای موسیقی مربوط به موسیقی کار است، لالاییها هم هستند.
ظلمی که در این سالها به موسیقی پادایرگی شده، حد ندارد. پادایرگی موسیقیای است که خانمها با دایره، اجرا میکردهاند؛ آن هم عمدتا در محافل زنانه و مثلا در عروسیها و… در تربت جام، دایره اساسا یک ساز زنانه است. موسیقی زنان، فراموش شده است. در همین تربت جام، به نقل پدربزرگها و مادربزرگها، زنها دایره میزدند و آواز میخواندند. این ساز و آوازها چه شده؟ موسیقی عاشقانهها کجاست؟ این همه دوبیتی و داستان عاشقانه که در سینه مردم هست، اینها با آواز اجرا نمیشدند؟!
اگر الان بگویید در موسیقی شرق خراسان هم روایتگری بوده، همه تعجب میکنند اما به اذعان استادان موسیقی مقامی ما در اینجا روایتگری هم داشتهایم. واقعیت این است که آن داستانها حالا تبدیل به قطعه شدهاند. قطعهای مثل «حنا حنا» یک نمایشنامه موزیکال است و نمیتواند روایت نداشته باشد. وقتی این تکهها را کنار هم میگذاریم تازه آن وقت است که بسته موسیقی محلی خودش را نشان میدهد.
روایت وقتی اجرا نشود، فراموش میشود. با همه احترامی که برای دوستان دستاندرکار قائلم اما معتقدم این بلایی است که فستیوالها و جشنوارههای موسیقی سر موسیقی مقامی در آوردهاند. جشنوارهها موسیقی را که جزیی از زندگی مردم بوده، ویترینی کردهاند. استاد موسیقی فقط پنج دقیقه فرصت دارد کارش را ارائه کند؛ طبیعتا در این مجال نمیشود روایتگری کرد. او مجبور است بخشی از یک روایت را به صورت یک قطعه اجرا کند.
در موضوع کمرنگ شدن عاشقانهها و ترانهها هم باز همین اتفاق افتاده. استاد در جشنوارهها قطعاتی را اجرا کرده که حدس میزده بیشتر مورد استقبال و عنایت صاحبان جشنواره قرار میگیرد. این اتفاق در دراز مدت باعث شده تا فقط جنبه عرفانی موسیقی مقامی تربت جام پررنگ شود. حالا هر وقت مخاطبی یا پژوهشگری سراغ موسیقی مقامی تربت جام میآید، خیال میکند موسیقی دیار جام صرفا موسیقی عرفانی است و بس. درصورتی که موسیقی جام هم مثل موسیقی سایر مناطق کشور از بخشهای مختلفی تشکیل شده است. درباره سازها هم همین اتفاق افتاده. دوتار سرآمد سازهای این منطقه است اما تنها سازِ این منطقه نیست. در این سالها همان قدر که به دوتار توجه شده به سرنا و دهل بی توجهی شده است. برای همین الان نوازنده دوتار فراوان داریم اما سرنانواز نداریم، دهلنواز نداریم. در حالی که اگر شما در کار سرنانوازی دقت کنید، جهان گستردهای از نغمه و نوا را میبینید. برخی ملودیها و نغمههای اساطیری که در سرنا وجود دارد حتی در دوتار نیست.
اینجا همان قدر که سرزمین استادانی مثل نظرمحمد سلیمانی، ذوالفقار عسکریان، غلامعلی پورعطایی و نورمحمد درپور و… است، سرزمین استاد غلامعلی نینواز، برات دلپذیر و دیگر استادان تمامعیار سرنانوازی هم هست. پس چرا سرنانوازی و دهل نوازی دارد فراموش میشود؟! دوتار حتما یک ساز باستانی است اما در گذر تاریخی- تحت تاثیر نگرشهای عرفانی- تغییر هویت داده درهر حالی که سرنا بهشدت بکر مانده است. نغمههایی که سرنانوازها اجرا میکنند بهشدت باستانی است. خب چرا از این داشته فوقالعاده ارزشمند غفلت میشود؟! این همان بلایی است که جشنوارهها و در نگاه کلانتر سیاستگذاریهای نادرست فرهنگی و همچنین غفلت برخی از فعالان هنری، سر فرهنگ و موسیقی این منطقه درآورده است.
موسیقی زنان، فراموش شده است. در همین تربت جام، به نقل پدربزرگها و مادربزرگها، زنها دایره میزدند و آواز میخواندند. این ساز و آوازها چه شده؟ موسیقی عاشقانهها کجاست؟ این همه دوبیتی و داستان عاشقانه که در سینه مردم هست، اینها با آواز اجرا نمیشدند؟!
عالی بود